عشق من
ﺍﺯ ﻣﻦ ﻧﭙﺮﺱ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﻣﻦ ﺣﺪ ﻭ ﻣﺮﺯی ﺑﺮﺍی ﺣﻀﻮﺭ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ
ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪنی ﻧﯿﺴﺖ
ﺧﻮﺍستنی ﺗﺮ ﻣﯿﺸﻮی ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ
ﺗﻮ ﺗﮑﺮﺍﺭ نمی ﺷﻮی ، ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ...
من یک بار
مرگ را تجربه کرده ام!
یک نفر شبیه ِ تو
دست ِ یک نفر که
شبیه ِ من نبود را
گرفته بود!
باران هم می آمد. .
هرکسی آمد به دنبال تو ، دنبالش نکن
هر که پر زد در هوایت بی پر و بالش نکن
برخلاف میل تو هرکس که حرفی می زند
زود با یک چشم غره مثل من ، لالش نکن
دلبری کی امتیازی انحصاری بوده است؟
تا کسی وابسته ات شد جزء اموالش نکن
عاشقی کی واحد اندازه گیری داشته ست؟
عشق را قربانی متراژ و مثقالش نکن
جای خود دارد نوازش ، وقت خود دارد عتاب
اسب وقتی می خرامد دست در یالش نکن
رسم صیادی نمیدانی ، نیفکن دام را
صید اگر از دست تو در رفت ، دنبالش نکن
گرچه مجنونم و صحرای جنون جای منست
لیک دیوانه تر از من،دل شیدای منست
آخر از راه دل و دیده سرآرد بیرون
نیش آن خار که از دست تو درپای منست
رخت بربست ز دل شادی و ،هنگام وداع
با غمت گفت که:یا جای تو یا جای منست
جامه ای را که به خون رنگ نمودم،امروز
برجفا کاری تو شاهد فردای منست
سرتسلیم به چرخ آنکه نیاورد فرود
با همه جور و ستم همت والای منست
دل تماشایی تو،دیده تماشایی دل
من به فکر دل و خلقی به تماشای منست
آنکه در راه طلب خسته نگردد هرگز
پای پر آبله بادیه پیمای منست
من که عمرم را به پایت ریختم
زندگیها را به پایت ریختم
ای تو دیروز من و امروز من
من که فردا را به پایت ریختم
دیگر چه خواهی؟ دیگر چه خواهی؟
من که با خوب و بد تو ساختم
ابرویم را به خاک انداختم
در سفر تا هفت شهر عشق تو
من که مرزی تا جنون نشناختم
دیگر چه خواهی؟ دیگر چه خواهی؟
من که همچون بت پرستیدم تو را
هر کجا رفتم فقط دیدم تو را
با تمام گریه ها از دست تو
می شکستم بغض و خندیدم تو را
پس چرا ازردنم را دوست داری؟
حسرت و غم خوردنم را دوست داری؟
مثل من هرگز کسی عاشق نبوده
سوختن از عشق را لایق نبوده
از توام بر اتش و خاموشم از تو
تا نگویی در وفا صادق نبوده
هر چه می سوزم تو می گویی کم است
قصه ام ورد تمام عالم است
پس چرا ازردنم را دوست داری؟
حسرت و غم خوردنم را دوست داری؟
هر چه را می خواستی از من به دست اورده ای
مرگ غرورم بس نبود که قصد جانم کرده ای
من که دنیا را به پایت ریختم
زندگیها را به پایت ریختم
من که با خوب و بد تو ساختم
ابرویم را به خاک انداختم
دیگر چه خواهی؟ دیگر چه خواهی؟
من که همچون بت پرستیدم تو را
هر کجا رفتم فقط دیدم تو را
با تمام گریه ها از دست تو
می شکستم بغض و خندیدم تو را
پس چرا ازردنم را دوست داری؟
حسرت و غم خوردنم را دوست داری؟