آسمان غصه نخور!
اشک نریز!
شانه ام مرهم توست
آسمان گریه نکن!
دل من می گیرد
در پس پرده ی تنهایی خویش ،
مرغ مایوس امیدم بخدا می میرد...
روبرویم بنشین..
تا خودم اشک پر از حزن تو را پاک کنم...
غم مخور ،
جای تو من می گریم تو بخند
باید آرام آرام ،
دست بی منت احساسم را ،
با نفس های غم اشک تو نمناک کنم
آسمان غصه نخور !
دل بیچاره ی من هم تنگ است
درعوض جنس دل آدمها ،
بخدا از سنگ است
نکند، به دل پاک تو هم سنگ زدند؟
به حریر دل معصوم تو هم چنگ زدند؟
آسمان اشک نریز...
چقـدر دوست دارم دوست داشتنت را ... !!
دوست داشتـن تـــویی کـه ممنـوع ترینی برای مــــن
چقـدر دلم هوایت را دارد ... !!
هوای تــــــویی که حق نفس کشیـدن در هوایت را نـدارم
چقـدر آرامش میدهی به مـن !!
تـــــویی کـه حق آرامش گرفتـن از وجودت را ندارم
چقـدر زیبا نوازش میکنی روحـم را !!
تـویی کـه حق نوازش روحت را ندارم
چقـدر خوب است بـودنت !!
تــــویی کـه حق با تـــــو بودن را ندارم ...
به یادت و برایت نوشتـن زیباست .....
بخـوان و دم مزن ...
بدان ...
فقط بدان که ...
می خواهمت ..... .
می دانم کـه می دانی .... !!
دلم بی اختیار برایت تنگ می شود
دلم که برایت تنگ می شود
می گیرد ...
فریاد می کشد ...
می تپد ...
و باز تنگ می شود
غمی دارد دلم شرحش فقط افسانه می خواهد
به پای خواندنش هم گریه ی جانانه می خواهد
من آن ابر پر از بغضم که هر جایی نمی بارد
برای گریه کردن مرد هم یک شانه می خواهد
شبیه شمع تنهایی که پای خویش می سوزد
دلم آغوش گرم و عشق یک پروانه می خواهد
برایش شعر گفتم تا رقیبم پیش شاعرها
بگوید عاشقش او را هنرمندانه می خواهد
به قدر یک نگاه ساده او را خواستم اما
به قدر یک نگاه ساده هم حتی نمی خواهد